معنی فصول الحکم
حل جدول
اثری از ابونصر فارابی
احصا العلوم، العقل والمعقول، فصول الحکم
اثری از ابونصر فارابی
احصا العلوم ، العقل والمعقول ، فصول الحکم
اثری از ابونصر فارابی
لغت نامه دهخدا
فصول. [ف ُ] (ع مص) برآمدن از شهر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دانه بستن و گرفتن انگور. (منتهی الارب). بیرون آمدن دانه ٔ ریز بر تاک. (از اقرب الموارد). || جدا شدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). || از جای برفتن. (تاج المصادر بیهقی).
فصول.[ف ُ] (ع اِ) ج ِ فصل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قسمت های سخن یا نوشته: آنچه دقیقی گفته بر اثر این فصول نیز نبشتم. (تاریخ بیهقی). من بازگشتم و آن فصول به استادم گفتم. (تاریخ بیهقی). چون ازخطبه ٔ این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ بازرفتم. (تاریخ بیهقی). من برای این سر فصولی مشبع پرداخته بودم. (کلیله و دمنه). در اغوا و اغراء بر قصد نوح واستخلاص مملکت او فصول پرداخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || فصل های سال. چهار فصل. فصول اربعه، بهار و پاییز و تابستان و زمستان. (یادداشت مؤلف).
الحکم
الحکم. [اَ ح ُ م ُ لِل ْ لاه] (ع جمله ٔ اسمیه) فیصل امور با خدای تعالی است. (از ناظم الاطباء). فرمان خدای راست. رجوع به حکم شود:
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم ﷲ.
حافظ.
ام الحکم
ام الحکم. [اُم ْ مُل ْ ح َ ک َ] (اِخ) دختر ابی سفیان. زن عیاض بن شداد فهری و بنا بقولی یکی از شش زن مهاجر بود که از اسلام برگشت و بمشرکان ملحق شد. (از کتاب الوزراء و الکتاب ص 33) (ریحانهالادب ج 6 ص 216).
فرهنگ فارسی آزاد
فَصُول، فَصل ها (مفرد: فَصل، به معانی دیگر فصل توجه شود)،
فصول اربعة
فُصُول اَربَعَه، منظور چهار موسم بهار، تابستان، پائیز و زمستان است که به عربی رَبِیع، صَیف، خَرِیف و شِتا می باشد،
فرهنگ معین
(فُ) [ع.] (اِ.) جِ فصل.
فرهنگ عمید
فصل
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع فصل
الحکم لله
(جمله اسمی) داوری خدایراست: ((گرتیغ بارددر کوی آن ماه گردن نهادیم الحکم لله. (حافظ)
حسب الحکم
به فرمان برطبق فرمان: ((هرکس از مردم آن ایل حقیقت عرض نماید که فلان شخص استطاعت آمدن یساق داشته و نیامده حسب الحکم بقتل مبادرت نماید. ))
فصول اربعه
امدان چهار گانه چهار هنگام
معادل ابجد
305